تــــرفــــنــــدســــتــــان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



كدام مطلب رو بيشتر دوس دارين در اين وبلاك ببينيد ؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 295
بازدید کل : 22933
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1



SEO Reports for dele.shekaste.loxblog.com

حالا هر جا میخوای بری برو به درک !
دیگه بهش نگاه هم نکردم و رفت سمت اتاقک و همین که واردش شدم خودم رو 
÷رت کردم روی تخت 
هی روزگار یه زمانی جزء تخت خودم 
هیچ گورستونی نمیخوابیدم ولی الان ؟ چه سرخوشم من چی از زندگی من 
سرجاشه که رختخوابم باشه !
نمیدونم کی بود که چشمام گرم خواب بود که 
یکی محکم کوبوند روی سرم 
از ترس از جا پریدم و سیخ توی جام نشستم 
چشمام اول خمار خواب وبد ولی بعد ... 
با دیدن چهره خندون کامی و بالشتی که دستشه ولتاژ عصبانیتم زد بالا 
من - دیووونه این چه کاری بود نمیگی سکته کنم هان ؟
با نیش باز گفت سکته رو که الان نباید بکنی داداش وقتی از این اتاق رفتی 
بیرون باید سکته کنی اونم خفن ! 
من - اگه چرت و پرت هات تموم شد برو بیرون میخوام بخوابم !
کامی - نوچ نمیشه امروز اولین روز کاری شماست !!
من - چی میگی ؟
تا اومد جواب بده صدای آنا اومد 
آنا - کامی رفتی بیدارش کنی یا خودتم کنارش خوابت برد ؟
من - مگه ساعت چنده ؟
کامی - شش صبح ! 
من - این چی میگه سر صبح جیغ جیغ میکنه ؟
کامی - هیچی میگه پاشو تنبلی بسه باید از امروز در لباس مقدس چوپانی به جامعه 
خدمت کنی !
بدون توجه بهش دراز کشیدم و گفتم برو بابا !
کامی - آبیش من برم بیرون آنا خودش میاد بلندت میکنه ها گفته باشم !
من - تونست بیاد بیدار کنه !!! 
اونم باشه ای گفت و از اتاق زد بیرون ولی هی روزگار 
یه زمانی با من و همراه من بود 
هنوز به یک دقیقه نکشید که با آنا کشون کشون بردنم بیرون و 
ولم کردند بین یه عالمه گوشفند زبون نفهم ! 
تا ظهر حرص خوردم و اونا هر هر خندیدن 
کامی ادای درمیاورد و آنا هم غش غش می خندید 
منم حرص میخوردم و برای هر دوشون خط و نشون می کشیدم !
یه چند ساعتی که خوب بوی گوسفند گرفتم 
آنا و کامی خان گفتند که کار امروز 
تموم شد و میتونم برم خودم رو از این بوی گند خلاص کنم !
منم بدو بدو رفتم سمت حموم و تا میتونستم خودم رو شستم تا خوب 
بو گند از بدنم دور بشه !
به عادت همیشگیم وقتی حمومم تموم شد حوله رو بستم به کمرم و از حموم 
زدم بیرون 
و رفتم سمت آشپزخونه احساس گرسنگی میکردم
آنا و کامی پشت میز نشسته بودند و داشتند تند تند غذا کوفت میکردند 
من - خفه نشین بابا !
کامی که جوابم رو نداد 
ولی آنا تا سرش رو از روی بشقاب بلند کرد با دیدنم اخمی کرد که نگو 
من - چیه ؟
آنا - من باز چند روز بهت خندیدم پررو شدی ؟ این چه طرز گشتن توی خونه است هان ؟
یه صندلی کشیدم بیرون و نشستم و بی خیال گفتم همینه که هست !
حالا اینا رو ول کن غذا چی هست ؟
کامی با دهن پر گفت لوبیا پلو !
با سرخوشی دیس برنج رو کشیدم جلو و قاشقی هم که روی میز بود 
برداشتم و تند تند شروع به خوردن کردم 
آنا - هی یواش تر بخور در نمیره در ضمن دفعه آخرت باشه 
اینجوری بگردی توی خونه فهمیدی ؟
با دهن پر گفتم این چرت و پرت ها رو ول کن از دایی چه خبر ؟
آنا - قراره آخره هفته بریم 
تهران مدارک و پرونده سابق رو به جریان انداختن مثل اینکه 
به خاطر حساس بودن موضوع سریع تر دادگاهش میخواد برگزار بشه !
من - خوبه , راستی میتونی کسی رو بفرستی از شهر 
یه کم لباس و خرت و پرت برام بیاره ؟
آنا - خودم دارم شب میرم لیست بده اگه تو مسیرم بود بگیرم 
با تعجب گفتم چرا شب خوب فردا برو !
آنا - نمیشه فردا صبح زود باید کرمان باشم 
شب حرکت کنم بهتره !
من - تنها میری ؟
کامی - نه منم باهاش میرم 
من - تو دیگه کجا ؟
کامی - میخوام برم که تنها نباشه 
با حرص گفتم لازم نکرده غلام باهاش میره تو اینجا می مونی !
آنا از جاش بلند شد و رو 
به کامی گفت اگه غذات تموم شد ÷اشو که باید زودتر 
راه بیفتیم !
من - حرف منم کشک ؟
هردوشون با هم گفتند دقیقا !! 
من - به جهنم چه هماهنگ هم شدند باهم ,برید به سلامتی خودم !!
اونام بدون توجه به من رفتند 
تا وقتی که ماشین از دیدم خارج نشده بود منتظر بودم کامی بگه نمیره و 
پیشم می مونه ولی رفت 
اگه فکر و خیالی درباره آنا داشته باشه 
گردنش رو میشکنم اوووف کو تا اون موقع که آنا ماله من بشه ! 
هم خسته بودم هم کسل 
برگشتم داخل خونه و 
به زور لباس تنم کردم زدم بیرون 
نمیدونم چقدر توی فکر و خیال بودم که صدای آبشار به گوشم خورد 
همون آبشاری که مردها رو تحت تاثیر قرار میده
پوزخندی روی لبم نقش بست 
درسته من مردم ولی نه هر مردی پس روی من جواب نمیده !
بی خیال رفتم نزدیکتر 
فضای اونجا بی نهایت خوشگل بود 
بوی سبزه و گلهای معطر صدای آب و آرامشی که اونجا برقرار بود 
با عث شد هوس کنم 
زیر سایه اون درخت های بلند و سر به فلک کشیده یه 
استراحتی بکنم 
هر چند شلوارم رنگش روشن بود ولی یکبار اشکال نداره 
روی سبزه ها دراز کشیدم و 
چشمام رو ستم 
آرامش که به سراغم نیومد هیچ گرمم شد 
دوس داشتم یه چیزی رو بغلم بگیرم 
نمیدونم چم شده بود 
شاید یه نیم ساعتی گذشت که خوب کلافه شدم و 
از گرمای زیادی که توی وجودم بود 
اعصابم به هم ریخت 
چشمام رو که باز کردم مات موندم 
نه امکان نداره !! شهره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 
سریع از جام بلند شدم 
زنی که جلوم وایستاده بود و با لبخند ملوسی نگاهم میکرد 
شهره بود یه لباس سفید بدن نما تنش بود 
موهای طلاییش روی صورتش و شونه هاش ریخته بود چشماش از خوشی برق میزد 
آرایش کاملی داشت رژ لب سرخ رنگی هم لبهای
اناریش رو پر رنگتر کرده بود 
در چند کلمه نفس گیر و بی نهایت خواستنی بود !!
یعنی من الان خوابم واین یه کابوسه ؟
صداش بلند شد 
شهره - سلام آبیش ! 
با تعجب گفتم تو اینجا چیکار میکنی ؟
اخم نازی کرد و گفت اومدم تو رو ببینم اشکالی داره ؟
نیمی از وجودم میخواست بزنه لهش کنه ولی نیمه دیگه اش میخواست 
دستش رو بگیره و روی چمنها 
درازش کنه !
خود درگیری داشتم 
گرما ... خواستن ... کلافگی و شهوتی که با دیدن شهره بعد از چندین سال 
آتیشش روشن شده بود باعث شد
برم سمتش و محکم بغلش کنم و بدون کوچکترین فرصتی که بهش بدم
لباش رو به دهن بگیرم و ....

طعمش مثله طمع علف می مونه خیسی و مزه بدی توی دهنم 
میره و زبونم تلخ میشه 
چشمام رو باز میکنم و هر چی توی دهنمه تف می کنم بیرون عق حالم بد شد 
هر چی علف هرز بوده توب دهن من جمع شده 
پس ... شهره کو ؟
خودم روی چمنام ولو بودم ولی خبری از شهره نیست !!!
مطمئنم خودش بود 
از جام بلند میشم هوا داره تاریک میشه 
نمیدونم ساعت چند هست 
راهم که نه گم نکردم 
به جاده ای که به خونه آنا میرسه ماشین سیاه رنگی در خونه پارک شده 
کنجکاو میشم ماشینش یه پژوه سیاه رنگه 
توش معلوم نیست 
زل میزنم به پنجره اش که در ماشین باز میشه و
یه مرد هیکل گنده از توش پیاده میشه 
با اخم به من میگه تو الماسی ؟
با پوزخند میگم نه یاقوتم شما ؟
مرد - چرت و پرت نگو سوار شو 
من - جان ؟ امر دستور خواهش دیگه ای نداری ؟
با حرص میاد سمتم و دستم رو میکشه میخواد ببره سمت ماشین 
خیلی آروم دستش رو میپیچونم و 
با خونسردی میگم بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد ملک مردم نشی ؟
با هر کلمه ای که میگفتم یه فشارم به دستش میدادم 
صدای آشنایی گفت آبیش ولش کن ! 
بهت زده برگشتم به سمت صدا 
من - آقای سلطانی ؟
بابای کامی - سلام اونو ولش کن بیا بالا کارت دارم 
دست مردک رو ول کردم و با تعجب گفتم شما اینجا چیکار می کنید ؟
بابای کامی - سوار شو تا بهت بگم 
یه کم که نه خیلی مشکوک بود هر چند باهاش مشکلی نداشتم ولی 
نمیدونم چجوری بعد از این چند وقت یاد کامی افتاده 
من - چی شده بعد از چند ماه
ساد کامیار افتادین ؟
بابای کامی - با کامیار کار ندارم با تو کار دارم !
من - با من ؟
بابای کامی - اگه سخته سوار ماشین بشیم بریم توی خونه حرف بزنیم ؟
من - بهتره بیاین پایین 
از ماشین پیاده شد و رو به مردک گنده ای که دستش رو پیچوندم 
گفت تو ماشین منتظر باشه 
من - تو حیاط میشینید یا میاین تو خونه ؟
بابای کامی - فقط بشین باید قبل از برگشت کامی و آنا باهات حرف بزنم 
با تعجب گفتم شما از کجا میدونید اونا نیستند ؟
بابای کامی - هر ماه مثل فردا آنا وقت شیمی درمانی داره 
و اینبار من از محمد خواستم کامی رو باهاش بفرسته تا بتونم تنها 
باهات حرف بزنم !
گیج میگم یعنی الان آنا بیمارستانه ؟
فقط سرش رو تکون میده 
سریع از جام بلند میشم و میدوم سمت اتاقک اولین لباسی که دستم میاد
می پوشم در کمترین زمان ممکنه 
یعنی رکود آماده شدن رو آبیش در کمتر از ده دقیقه شکست 
لباس پوشیده جلوش وایستادم و محکم گفتم منو ببرید بمارستانی 
که آنا هست 
بابای کامی - ولی ما باید با هم حرف بزنیم 
من - حرف میزنیم ولی داخل ماشین شما اگه دوست دارید من به حرفهاتون گوش کنم 
پس راه بیفتید 
میدونست حرصی شده ولی به درک اگه اومد که هیچ اگه نخواست بیاد 
خودم میرم 
فقط کافی پام برسه بیمارستان همچین اون کامی احمق رو زیر مشت و لگد بگیرم 
که کیف کنه !!
بابای کامی - سوار شو 
اول من سوار شدم بعد اون 
به مردک گنده گفت راه بیفته میریم کرمان !
بابای کامی - خوب حالا گوش کن !! 
سال 65 توی اوج جنگ و گرونی دارو و کمبود خون منو بابات و محمد 
یه شرکت دارویی زدیم خوب توی اون زمان و شرایط 
کسی اصلا به فکر شرکت ما نبود 
تازه تاسیس که فقط محمد مدرک پزشکی داشت منو بابات مدیریت خونده بودیم 
و مهندسی دیگه هیچی حتی یه چسب زخم ساده هم 
نمیتونستیم بزنیم !
ولی محمد توی چند ماه از لیست دارو تا قرارداد با بهداشت و کجا و کجا 
برامون جور کرد سرمایه شراکت هم نصف نصف بود 
به دو سال نکشید که 
وضعمون توپ شد اولین کسی که ساز جدایی زد بابات بود میخواست سهم 
منو و محمد رو بخره که ندادیم 
تا اینکه حول و حوش سال 72 به بعد که جنگ تموم و 
کشور در به در دنبال آبادسازی 
جنگ و درمان اون همه مواد شیمیایی و بمب و کوفت و زهرمار بود که 
بابات پیشنهاد وارد کردن فراورده های خون رو داد
اون زمان فقط تک و توک از شرکت های کله گنده می تونستن واردات داشته باشن
بازم محمد با مدرک و پشتکارش یک قرارداد یک ساله
برامون جور کرد از اروپای شرقی 
شما ها یازده دوازده ساله بودین که دیگه توپ هم وضع ما و شرکت رو خراب 
نمیکرد تا زمان دوست شدن تو و کامیار توی مدرسه 
با جمشید رفت و آمد خونوادگی نداشتیم 
بیشتر با محمد صمیمی بودم 
وقتی هم دوستی شما شکل گرفت رفت و آمد ها هم شروع شد 
همه چیز خوب بود تا ینکه جمشید پیشنهاد شریک جدید داد هر چند 
به خاطر اوضاع اقتصادی که 
داشت توی تحریم بعد از جنگ دست و پا میزد منو و محمد قبول کردیم 
ولی شریک کی بود همتی بابای سروش ! 
نفس عمیقی میکشه و ساکت میشه و باز منم که احساس میکنم
صداها توی سرم مثل پتک کوبیده میشه 
شقیقه هامو فشار میدم و میگم یعنی اون مردک هم شریک شما بوده ؟
بابای کامی - آره ولی محمد بعد از چند ماه از ما جدا شد 
هیچ وقت یادم نمیره اولین باری که پا توی 
خونتون گذاشتم مادرت چه استقبال گرمی از منو خانواده ام کرد
مادرت یه فرشته بود 
که از شانس بد افتاده بود به دام پدرت جمشید مرد خوبی بود 
با هوش اقتصادی بالا و میخواست زودتر پله های ترقی رو 
طی کنه 
منو و محمد احتیاط زیادی داشتم هرچند از نظر جمشید 
ترسو بودیم ولی کار ما مربوط به جون آدمها بود پس شوخی بردار نبود
توی چند تا از مهمونی ها که خونه شما بود 
مهلا همسرم فهمید که مادرت 
مشکل خونی داره یه بیماری ارثی که بعد از چهل سالگی دیگه قابل درمان نیست 
باید تند تند خونش رو شش ماه یکبار عوض میکرد 
هیچ وقت خودم رو به خاطر 
اون پیشنهاد نمی بخشم منه احمق به محمد پیشنهاد دادم 
از محصولاتی که خودمون وارد میکنیم 
برای مادرت دارو و خون ببره 
اونم قبول کرد ولی هر بار با کلی دکتر و آزمایشگاه هماهنگ میکرد و محصولاترو چک میکرد

 



:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درد و دل ي عاشق و آدرس dele.shekaste.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com